هومانیسم سوسیالیستی ، آزادی اگزیستانسیالیستی
نصرت شاد نصرت شاد

         سارتر میان مارکس و استالین .

 

 

مارکس میگفت که آموزگاران را نیز باید آموزش داد . هاینه ، دوست مارکس ، در شعری میسراید که کارگران باید آسمان را به فرشته ها و گنجشک ها واگذار کنند و جویای بهشت و سعادت در روی زمین باشند . به این سبب فلسفه انسان، مقوله ای ابدی است چون مرگ ، عشق ، تنفر ، رنج و مسئولیت ابدی هستند .

آزادی نیز، نه خودسری است و نه نفی ضرورت . سارتر میگفت که فلسفه اگزیستانسیالیسم ، بحثی انگلی و سوفسطایی است و چنانچه مارکسیسم روزی به موضوع فردیت و آزادی انسان بپردازد ، آن از طریق مارکسیسم از بین خواهد رفت و دیگر نیازی به آن نخواهد بود . در راه حل اخلاقی مشکلات باید همیشه اخلاق بر سیاست ارجحیت داشته باشد .

مارکسیت ها فلسفه انسان را در مقابل انسانشناسی فلسفی قرار میدهند و میگویند که آن مادی است ، در حالیکه انسانشناسی فلسفی تا زمان فویرباخ همیشه ایده آلیستی بوده و فلسفه اگزیستانسیالیستی فقط از نظر ظاهری شباهت به فلسفه انسان دارد .

مارکس جوان میگفت که فلسفه انقلابی ، سلاح ایدئولوژیک طبقه کارگر برای پیوند تئوری و عمل است آن یک مفهوم صوری نیست بلکه یک ایده انقلابی است . در نظر مارکسیست ها انسان خالق سرنوشت خود است و نه خدا یا طبیعت، خالق سرنوشت او هستند .

چپ ها میگویند که انساندوستی سوسیالیستی یک اتوپی نیست بلکه یک ضرورت و مبارزه است و برای نخستین بار، انساندوستی نه از عقیده و دین و طبیعت انسان بیرون آمد بلکه بصورت یک نظریه خاص تحول اجتماعی مطرح شد .

انساندوستی سوسیالیستی مقوله ای مطلق نیست بلکه مانند زلزله، احساسات انسانی را تکان میدهد و آن به قدمت عشق به همنوع است یعنی به قدمت فقر و ظلم و استثمار . طرح مارکسیستی جامعه ، واقعیت دادن به رادیکال ترین ایده انساندوستی است . انساندوستی سوسیالیستی دارای نیروی جاذبه اجتماعی است . آن چون مبارزه است دارای نیروی تنفر است و از دشمنان انسان متنفر است ، کسیکه مبارزه کند ، نیاز به تنفر دارد( ؟)

استالینیست ها میگویند که برخورد به مقوله آزادی بطور سنتی تا امروز برخوردی اسکولاستیک بوده .هر دموکراسی چون دمکراسی یک طبقه است ، محدود و نسبت به دشمن طبقاتی خود ، دیکتاتوری است . آزادی مطلق، خلاف شعار آنارشیست ها ، غیرممکن است چون آنجا نیز قانون حاکم است و خود سری عمل افراد، محدود میگردد .

برای آزاد بودن امکان تصاحب آزادی کافی نیست ،باید قادر به استفاده از آزادی نیز بود . در هر دوره بعد از انقلاب ، دولت یک دیکتاتور نسبت به طبقه سرنگون شده است . مارکسیسم از مبارزان میخواهد که در مسیر دیکتاتوری به دمکراسی، یعنی در دوره دیکتاتوری پرولتاریا ، در مقایسه با بورژوازی یک سکو بالاتر باشند .

آزادی فرد در جامعه طبقاتی از طریق رابطه طبقات حاکم با همدیگر محدود مشیود . سوسیالیسم مارکسیستی ، دولت موقت یا دوران گذر را دیکتاتوری پرولتاریا می نامد ، با این وجود، آن یک دولت دمکراسی سوسیالیستی است . پایه پیشرت در جامعه ، لغو مزایای مالکیت است . دولت همیشه یک دولت طبقاتی است .

 

صد سال پیش، اگر کسی از ضرورت انقلاب سوسیالیستی حرف میزد او را اتوپیست یا بنیادگرا یا آنارشیست یا خطرناک می نامیدند و کسی غیر از مارکسیتها به او باور نداشت . هفتاد سال طول کشید تا پیشگویی های مارکس در کتاب مانیفست کمونیسم، در بعصی از جوامع مشاهده گردند .

استالینیست ها بارها به تمسخر نظریه تنهایی ، ترک شدن انسان و محکوم بودن او به آزادی ؛ در گفته های سارتر پرداختند . تئوری آزادی اراده مارکسیستی به نقش نیروی عمل انسان در پیروزی ضرورت تاریخی اشاره میکند . انسان فقط موقع انتخاب ، فردی تنهاست و مسئولیت عمل را باید به تنهایی به عهده بگیرد . مقوله مسئولیت در زندگی عملی وارد فلسفه شد .

لنین میگفت که در سوسیالیسم حتی زنان آشپز میتوانند سیاستمدار دولت و حزب بشوند ، گرچه معمولا نوابغ در زمان زندگی، مورد تعقیب و آزار قرار میگیرند . بخشی از مارکسیستها می گفتند که مخالف پارلامنتاریسم یا دمکراسی سوسیالیستی سازمانی نیستند .

در هر جامعه ای بعد از پیروزی انقلاب ، دوره اشتباهات و تنظیمات نیز وجود خواهد داشت . ایدئولوژی یک سیسم از ایدهها از زندگی جامعه است . به سبب چند معنی بودن مقوله ایدئووژی ، در محافل گوناگون حدود بیست تعریف مختلف وجود دارد . ایدئولوژی ممکن است فئودالی ، بورژوایی ، پرولتری ، و غیره باشد .

هر نظام جدیدی ؛ حتی سوسیالیسم ، آبستن تضاد و تناقض های جدید است . لنین میگفت که فرقه گرایی خطری است برای جنبش کمونیستی ، نیروی مارکسیسم در آنجاست که جاده پهناور فرهنگ انسانی را به پیماید و مشکلات را حل کند . اگزیستنسیالیسم آن نیست که وجود بر ماهیت ار جحیت دارد . استالینیست ها در نیمه دوم قرن گذشته اگزیستنسیالیسم را مانند مارکسیسم یک جهانبینی می دانستند .

در عصر باستان ، بورژوازی بردهها را ابزاری سخنگو بحساب می آورد . آنان حتی امیدی به پاداش در آن دنیا نداشتند . فردگرایی و اگزیستانسیالیسم همیشه بخشی از دکترین عرفانی بوده . رابطه ناخوشایند و بد انسان با کار غیرانسانی نیز پیش از اسطوره سسیفوس شروع شد .

حتی خدایان دوره باستان هنگام جریمه و تنبیه باید کار میکردند . گرچه هیچکس با حکم کار سسیفوسی کنار نخواهد آمد ، ولی چنانچه امید به تغییر اجتماعی یا حتی سوسیالیسم باشد ، هزاران تن به انجام آن تن خواهند داد .

امروزه اشاره میشود که بازار گرم بحث اگزیستانسیالیسم در فضای فلسفی اروپای بعد از سال 1945 به سبب علاقه خاص فلسفی غالب روشنفکران چپ به مسئولیت اخلاقی بود . در میان طبقه بورژوازی گاهی سوسیالیستهای انقلابی و در میان  طبقه کارگر گاهی نیروهای ضد انقلاب یافت میشوند .

 


September 4th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي